دقیقا تا همین پنج دقیقه ی پیش ، پر از جمله و کلمه بودم . نمیدانستم حتی کدامشان را بنویسم . وقتی پرتقالم را پوست میگرفتم با خودم گفتم این پست آنقدر طولانی میشود که کسی حوصله ی خواندنش را ندارد ! اما حالا تقریبا بدون هیچ فکر و زمینه ای دارم تایپ میکنم . 

دیشب ، با عموها و عمه جان پایین خانه ی مادرجان بودیم . سال را باهم تحویل کردیم :) لبخند روی لب همه مان بود . فکر میکردم انگیزه ای برای سال جدید ندارم اما دیشب خوشحال تر از هر وقتی بودم . 

حتی وقتی عمو بزرگه که خیلی هم ابهت دارد به من گفت " خوشگلم :)) " و من مات و مبهوت ماندم :))) 

حتی پچ پچ های من و عمه جان و خندیدن هایمان :))

همه را ، همه را حفظ کردم توی ذهنم . 

چهار ساعتی هست که تنها هستم ، سریال ، آهنگ ، بازی ، نوشتن ، خوردن و . ! تنها :) فقط و فقط صدای تیک تاک ساعت همراهم بود . آهنگ دسپرادو پلی میشد و من چای میخوردم و در ذهنم روی همان تپه هایی که خواننده می گوید می دویدم . 

همین الان حس کردم قبلا این ها را یک جایی دیدم ! تنها بودم ، دسپرادو گوش میدادم و برای شما مینوشتم 

مهم نیست هدف اصلی پست این بود که عید را تبریک بگویم :) عیدتان مبارک ^__^


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Clint مصلح آگاه صفحه اختصاصی دکتر مرضیه توکلی متخصص زنان زایمان ونازایی شرکت همیار سیستم کیفیت حقیقت عشق فقط خدا مقالات پزشکی بهترین متخصص زنان , ارولوژی , مغز و اعصاب و ... ساخت واگن حمل محصول قیمت بلیط سینماهای مختلف برای فیلم های مختلف